سایت فرهنگی ــ سیاسی و مذهبی معــــاذ

این سایت پناهگاهی برای در امان ماندن از جنگ نرم دشمنان اسلام ؛ و پایگاهی برای دلداگان به حضرت امام خامنه ای (حفظه الله) امام امت اسلام و یاران جان به کَفَش می باشد

سایت فرهنگی ــ سیاسی و مذهبی معــــاذ

این سایت پناهگاهی برای در امان ماندن از جنگ نرم دشمنان اسلام ؛ و پایگاهی برای دلداگان به حضرت امام خامنه ای (حفظه الله) امام امت اسلام و یاران جان به کَفَش می باشد

سایت فرهنگی ــ سیاسی و مذهبی معــــاذ
سرود و شعر و شعارم امام خامنه ای ایست
گل همیشه بهارم امام خامنه ای ایست
پس از خدا و رسول و ائمه اطهار (علیه السلام)
تمام دار و ندارم امام خامنه ای ایست
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
طبقه بندی موضوعی

غوغا در میدان مین

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۷ ب.ظ

باسمه تعالی

غوغا در میدان مین

علیرضا شکاری از رزمندگان و پیشکسوتان تخریب‌چی «لشکر ۱۰ سید الشهدا(ع)» است. او با بیان خاطراتی از چگونگی حضورش در این واحد و نحوه شهادت یکی از همرزمانش می‌گوید: چند روزی از عملیات «مسلم‌ابن‌عقیل(ع)» گذشته بود که من به گردان تخریب «لشکر۱۰ سید الشهدا(ع)» پیوستم. آن زمان مقر گردان در پادگان «الله اکبر» در اسلام آباد غرب بود. یادم است که در آن زمان حضورم در گردان همزمان با فرماندهی شهید «حاج عبدالله نوریان» شده بود.

گویا فرمانده قبلی گردان که از اعضای شهربانی بود در ماموریتی جراحت برداشته و به عقب منتقل شده بود. اولین برخوردم با شهید «سیدمحمد زینال حسینی» بود که معاونت گردان را بر عهده داشت و می‌خواست ما رو درون دسته‌ها تقسیم کند. سید من را به دسته‌ای فرستاد که «داوود پاداشی» مسولیتش را بر عهده داشت. برای همین نخستین کسی که به من خنثی‌سازی مین را آموخت همین داوود بود یادم است اولین مینی هم که خنثی کردم به همراه او از نوع «پدالی روسی» بود.

چند مدتی از حضور من در گردان تخریب لشکر سپری می‌شد و رزمندگان تخریب در منطقه عملیاتی «مسلم‌ابن‌عقیل (ع)» در حوالی شهر «سومار» مشغول مین گذاری و پاکسازی بودند تا اینکه ماموریت مین‌گذاری و پاکسازی میادین مین اطراف شهر «مندلی» عراق به گردان ما واگذار شد. شهادت «محمدرضا دوقوز» بر اثر انفجار مین «کوشکوبی» همه بچه‌های گردان را متاثر کرده بود. به دسته ما ماموریت دادند که همراه برادر «بسطام خانی» که مسولیت دسته را بر عهده گرفته بود به تپه‌ای مشرف به شهر «مندلی» برویم. هر کدام از رزمندگان مشغول انجام کارشان شدند. توانستیم نواری از میدان مین را خنثی‌سازی کنیم. مین‌ها کوشکوبی بودند و بیشترشان هم حساس شده بود. من یک دوربین ۱۱۰ کتابی داشتم و همراهم به منطقه آورده بودم تا از طبیعت و بچه‌ها عکس بگیرم.

در آن منطقه دو یا سه عکس گرفتم. سپس برادر بسطام خانی دوربین را از من گرفت و توی جیب شلوارش گذاشت و گفت: «حواست پرت میشه و خدای نکرده اتفاقی می‌افته.» بسطام‌خانی رفت و ما هم مشغول پاکسازی مین‌ها شدیم. چند عدد مین خنثی کردیم که ناگهان صدای انفجار مهیبی از وسط میدان مین بلند شد. سریع از میدان خارج شدیم و به سمت محل انفجار دویدیم. وقتی رسیدیم شهید «سید محمد زینال حسینی» هم آنجا بود.

 

شهید بسطام خانی نفر اول از راست

دیدیم بدن برادر بسطام خانی از نیمه دوتکه شده، پایین تنه‌اش به کناری افتاده بود و خون از جسمش فوران می‌کرد. همراه همرزمانم با احتیاط داخل میدان مین شدیم و هر طوری بود خودمان را به بالای سرش رساندیم. بسطام خانی با اینکه درون خون دست و پا میزد به ما روحیه میداد و با خنده می‌گفت: «برادرها…چیزی نشده.»

هوا خیلی سرد بود، به طوری که در آن چند دقیقه که با ما صحبت می‌کرد بخار از دهانش خارج می‌شد. تمام محتویات بدنش بیرون ریخته بود. بچه‌ها کمک کردند تا نیمه بالایی تنش را از میدان مین بیرون بیاوریم. بسطام خانی با حالت التماس فریاد زد:«برادرها من را رها کنید. تو را به خدا کمک کنید من را سمت کربلا و حرم امام حسین برگردانید تا به آقام سلام بدهم.» ما هم آنچه را که او خواسته بود انجام دادیم. بسطام‌خانی نیم تنه جدا شده را با زحمت بالا نگه داشت و درحالی که صدایش به لرزه افتاده بود، گفت: «السلام علیک یا ابا عبدالله.» سلام به امام حسین (ع) را داد و از حال رفت و به حالت سجده با صورت به خاک افتاد. غوغایی به پا شده بود. از یک طرف گریه امان ما را بریده بود و از طرف دیگر نگران بودیم که پاهای خودمان به سیم تله‌ای بخورد و انفجار دیگری رخ بدهد. با هدایت شهید سید محمد زینال حسینی بدن قطعه قطعه شهید «محمدرضا بسطام خانی» را در پتو پیچیدیم و از میدان مین خارج شدیم.

پیکر مطهر شهید محمدرضا بسطام خانی در آخرین روزهای پائیز سال ۶۱ درگلزار شهدای بهشت زهرا(س)، قطعه ۲۸، ردیف ۳۷، شماره ۱۵ به خاک سپرده شد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی